بهانه زندگی

اولین مهمونی

سلام . دیروز برای اولین بار تو خونه جدیدمون مهمون داشتیم . خانواده ی علی دیروز ساعت 11 اومدند و ساعت 3 رفتند . براشون برنج و مرغ درست کردم و علی هم از بیرون کباب گرفت . هر کاری کردم مامان و بابام راضی نشدند بیاند بالا چون می خواستند اونا راحت باشند برای همین غذای اونا را ظهر دادم پایین. همه چی تقریباً خوب شده بود . بابای علی هم زحمت کشید کارهای فنی خونه که مونده بود را انجام داد . مهدیار هم که ماشااله از هیچ شیطونی فروگذار نبود . آخرش هم گاو نی نی مونو که علی برای ولن تاین برام خریده بود با خودش برد .   ...
17 دی 1390

فرش اتاق جیگرم

دیشب بابام یه سی دی آورده بودند و از من خواستند تا ببینم و از بین فرشهاش یه مدل فرش برای اتاق نی نی مون انتخاب کنم . هم ذوق زده شده بودم هم یه جورایی ناراحت . ذوق زده از اینکه این بلا هنوز نیومده پدرجونش به فکر فرش اتاقشه و از طرفی چرا هنوز نیومده و مامانشو خوشحال نمی کنه . با نظر همه یه مدل پسندیدم و سفارش دادم. انشاء الله وقتی اومد و اتاقشو درست کردم عکسشو واستون می گذارم . بی صبرانه منتظرتم . . . صحیح و سالم و صالح و خوش قدم باشی . انشاءالله
6 دی 1390

آزمایش علی

تو گیر و دار اثاث کشی من نوبت از دکترم گرفتم . وقتی فهمید هنوز باردار نشدم برای شوشو آزمایش نوشت و ما هم که هر دو عجله داشتیم همون هفته آزمایش را گرفتیم و جوابشو بردم پیش خانم دکتر و همون طور که حدس می زد تو آزمایش یک مورد غیر نرمال مشاهده شد که گفت با ویتامین ای حل شدنیه و قرار شده تا دو ماه دیگه اگه باردار نشدم برم پیشش . برام دعا کنید تا هر چه زودتر خدا یه نی نی سالم و باقدم و کرم بهمون بده . تو این هفته یه شب خواب دیدم نی نی دار شده بودم و برای اولین بار دادندش بهم که شیرش بدم و از بس شیرم زیاد بود دور دهنش می ریخت و بهش می گفتم بخور که داره از دستت می ره از اون شب خیلی دیگه مشتاقتر شدم و دلم می خواد تو بغلم بگیرمش . عزیز دلم زو...
6 دی 1390

چهارمین سالگرد ازدواج

امروز یعنی 6 دی چهارمین سالگرد ازدواج ماست . روزی که من و علی با هم همقسم شدیم که پا به پای هم پیر بشیم ولی از هم سیر نشیم . شوشوی گلم ، خیلی دوست دارم و بخاطر مهربونیهات ازت ممنونم . امیدوارم هر چه زودتر ثمره ی عشقمون رو از خدا بگیریم و به پاس تشکر از حضرت معصومه (س) که ما را به هم رسوند اسمشو فاطمه معصومه بگذاریم . انشاءالله
6 دی 1390

بالاخره اثاث کشی

سلام دوست جونا . بالاخره جمعه اون هفته یعنی 25 آذر اثاث کشی کردیم و رفتیم خونه مامانم اینا ... عصر پنجشنبه با خاله هام و مامان جونم رفتیم واحدمون را دوباره تمیزکاری کردیم و برای فردا آماده شد . راستی مامان جونم زحمت کشیده بود آش درست کرده بود و با احمدرضا و مامانم آوردند اونجا ، جای شما خالی خیلی چسبید . فردا صبح علی برامون حلیم و عدس گرفت خوردیم و آماده شدیم برای اثاث کشی برای حمل بار از جایی که باهاشون تماس گرفته بودیم ساعت 8:30 اومدند و تقریباً تا ساعت 2 بعدازظهر طول کشید . خدا را شکر بخوبی انجام شد . غروب هم با بابای علی رفتیم تا تختمون را ببنده . خلاصه اولین شب را اونجا گذروندیم . فردا صبح یعنی صبح شنبه خاله های علی اومدند کمکم و سرتو...
5 دی 1390
1